آنيساآنيسا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابا آنيسا

مسافرت آنيسا به رفسنجان

سلام دوباره به دوستاي عزيز آنيسا خانم با مامان و بابا رفتن رفسنجان پيش ماماني و بابايي خيلي خوش گذشت دختر گلم همش توي بغل بود . روز يك شنبه 22 آبان رفتيم گوشش و سوراخ كرديم دردش گرفت و الهي بميرم برات ...
5 آذر 1390

اولين مسافرت آنيسا به رفسنجان

يه روز صبح ديدم كه مامان داره لباس ارو جمع ميكنه و بهم ميگه كه آنيسا خانم ميخواييم بريم پيش ماماني و بابايي .بابا رفته بود سر كار مامان من و برد حموم لباس خوشگل بهم پوشوند اماده شديم كه بابا اومد لباساش و عوض كرد و با يه ماشين رفتيم يه جايي كه يه چيزاي بزرگي توش بود بعد فهميدم كه اينا هواپيمان سوار شديم و رفتيم تو هوا من خوابم برد وقتي بيدار شدم ديدم داريم پياده ميشيم اونجا بابايي و عمو محمد و عمه فاطمه با آواجون اومدن دنبالمون آوا جون دختر عمه منه كه خيلي دو سش دارم بعد رفتيم خونه پيش ماماني ماماني من و خيلي دوست داره اونجا عمو  و زن عمو ي بابا بودن كه اومده بودن من و ببينن برام كادو اوردن دادن به مامان بابا اون مال منه چرا ميدين به ما...
12 آبان 1390

آنيسا خانم در پارك نياوران

      سلام بچه ها جون جمعه صبح وقتي از خواب بيدار شدم مامان بهم شير داد خوبه خوب كه سير شدم و سر حال شدم حاضرم كرد ماماني بعد سوار ماشين شديم با مامان و بابا رفتيم نمودونم كجا ميخوايم بريم تو رو خدا ببينيد من دخترم بابا چرا اين مامان موهاموكوتاه كرده حالا خوبه لباس دخترونه تنم كردن وگرنه همه فكر ميكردن من پسرم بعد رسيديم يه جايي واي چقدر خوشگله اينجا يه چيزايي بلندي بود كه بهش ميگفتن درخت بابا منو بلل ميكرد ميبرد بالا نزديك موهاي درختاخيلي من خوشحال بودم آخه من بيرونه خيلي دوست دارم ولي اينجا رو خيلي بيشتر ازجاهاي ديگه دوست دارم  تازه اونجا يه عالمه بچه بود كه از من بزرگت...
11 آبان 1390

نون خوردن آنيسا خانم

      سلام دوسسسسسسسستاي خودم       ديشب ما خونه مامان جون اينا خوابيديم البته خونمون زياد دور نيستا ولي بعضي شبا اونجا ميمونيم من اونجاو خيلي دوست دارم چون شلوغه بعد همه منو بغل ميكنن بهم توجه ميكنن من خيلي اونجارو دوست دارم صبح وقتي از خواب بيدار شدم مامان صورتمو شوست بعد منو نشود سر سفره صبپونه واي يه بوي خوبي ميومد يه چيزايي هم بود سفيد بود قرمز بود تازه چايي هم بود من چايي خيلي دوست دارم از وقتي خيلي خيلي كوشمولو بودم مامان بهم چايي ميداد بعد ماماني يه تكه نون بهم داد آره اين بوي خوشمزه بوي نون ماماني ميگفت نون سنگك بخور اه اين نونه خيلي خوشمزهاست خيلي هم نرمه چرا ب...
11 آبان 1390

انگشتهاي پاي آنيسا خانم

سلام دوست جونا جديدا دور از چش مامان و بابا خيلي كارا ميكنم از وقتي كه تونستم برگردم يواشكي يه چيزايي ميخورم تازه امروز امتحان كردم ديدم پامم بد مزه نيست خوشمزه است بعضي وقتا به جاي انگشت دست انگشت پامو ميخورم يدفعه هم دستمال كاغذي خوردم كه مامان متوجه شد به زور از دهنم در آورد تازه دوست دارم روزنامم بخورم ولي دم دستم نبوده آخه پره شكله توش فكر كنم اون از همه خشمزه تر باشه     ...
10 آبان 1390

آنيسا خانم به مهد كودك ميرورد

مرخصي ماماني از اول مهر تموم ميشه منم بايد برم مهد كودك پيش دوستاي جديد و خاله هاي مهربون صبح زود مامان منو بلند ميكنه و لباس ميپوشونه بعدشم سوار ماشين ميكنه من ماشين سواري و دوست دارم ولي تازگيا يه چيزي خريدن  كه مامان منو ميذاره روش و كمربندم و ميبنده من دوسش ندارم ميخوام توي بغلش بشينم ولي نميشه آخه داره رانندگي ميكنه ماماني ظهر مياد دنبالم بازم صندلي بعدشم من اينطوري ميشم  و دسته آخر هم  تا برسيم ولی واقعا چرا؟؟؟؟                                  &nb...
10 آبان 1390

بدون عنوان

تازگيا همش دستم تو دهنمه مامان ميگه شايد ميخواد دندون در بياره آخه آب دهنمم راه افتاده شبا ديگه يه وري ميخوابم خوب اينطوري دوست دارم ديگه    آره لثه هام خيلي ميخارن بعضي وقتا كلافم ميكنن اعصابمو خورد ميكنن قيافم بعضي وقتا اينطوري ميشه ولي دندون چيه ميگن ميخواد دندون در بياره مگه آدم دندون در مياره دهنه من خيلي كوشمولوه حتي دستم و پام كامل نميره تو دهنم چطوري تو جاي به اين كوشمولواي يه چيز ديگم ميخواد قرار بگيره واي من گيج شدم . ...
10 آبان 1390

غذا خوردن آنيسا خانم

من بايد غذا خوردن و از شش ماهگي شروع ميكردم ولي مامان از وقتي كه من خيلي كوچولوتر بودم بهم غذا ميداد كه منم خيلي دوست داشتم ...
10 آبان 1390