آنيسا خانم در پارك نياوران
سلام بچه ها جون
جمعه صبح وقتي از خواب بيدار شدم مامان بهم شير داد خوبه خوب كه سير شدم و سر حال شدم حاضرم كرد ماماني بعد سوار ماشين شديم با مامان و بابا رفتيم نمودونم كجا ميخوايم بريم تو رو خدا ببينيد من دخترم بابا چرا اين مامان موهاموكوتاه كرده حالا خوبه لباس دخترونه تنم كردن وگرنه همه فكر ميكردن من پسرم بعد رسيديم يه جايي واي چقدر خوشگله اينجا يه چيزايي بلندي بود كه بهش ميگفتن درخت بابا منو بلل ميكرد ميبرد بالا نزديك موهاي درختاخيلي من خوشحال بودم آخه من بيرونه خيلي دوست دارم ولي اينجا رو خيلي بيشتر ازجاهاي ديگه دوست دارم تازه اونجا يه عالمه بچه بود كه از من بزرگتر بودن يه جوري راه ميرفتم يه چيزايي به پاهاشون بود كه ويژ از كنار آدم رد ميشدن مثل رورواگ من چرخ داشت نميدونم اسم اونا چي بود تازه رفتيم ناهار خورديم مامان به من كم كم ميداد ولي من دشنم بود آخرشم گريه كردمو و جيغ كشيدم بابا من از اين غذا خوشمزه ها ميخوام نه سوپ و فريني
ولي اين پيش خودمون بمونه وقتي چيزي ميخواين جيغ بكشيد بهتون ميدن به كسي نديدا