آنيساآنيسا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان و بابا آنيسا

حمام كردن انيسا

 صبح كه پاشدم مامان بهم لباس پوشوند و با بابايي رفتيم خونه مامان جون نمي دونستم مي خوان چيكار كنن يدفعه مامان اومد و همه لباساي كه پوشونده بودو در آورد آخه چرا پوشوندي پس. بعد من و برد يه جايي واي حموم بود اينا چيه ميريزين رو سرم ترسيده بودم ولي اصلا گريه نكردم بعد از اينكه از حموم اومدم بيرون خيلي خسته بودم ...
10 آبان 1390

رفتن به خونه 07/01/90

فرداي روزي كه به دنيا اومدي با مامان جون و ماماني و بابايي رفتيم خونه بابا نبود رفته بود سر كار عصر اومد پيشمون همش خواب بودي آخه مادر من اين چيه روسرم من خيلي كوچولوام بالاخره بابايي اومد و بغلم كرد هي مامان ميگفت بابا بغلش نكنين بوسش نكنين ولي هيچكس گوش نمي كرد بابا من ميخوام بخوابم چي كارم دارين هي من  و بيدار  نكنين ...
9 آبان 1390

بدون عنوان

اينجا اومدي پيش مامان همه واسه ديدنت اومدن مامان جون و بابا جون خاله ها ماماني و بابايي عمو و سينا جون همه اومدن روي ماه تورو ببينن ...
9 آبان 1390

بيمارستان صارم 06/01/90

فرشته كوچولوي مامان از پيش فرشته ها اومد پيش مامان و باباش عزيزم تولدت مبارك دختر گلم همش دستت تو دهنت بود دستاي كوچولوت خيلي خوشمزهست آره گلم خوشگلم خوش اومدي به دنيا ...
9 آبان 1390